مرا چه غم که مرا سرزنش کنند و ملامت


که من معاینه دیدم جمال روز قیامت

اگر تو نیز طلب گار آن شوی که ببینی


ز بود خود به در آیی کفایت است و کرامت

نه در میان بلایی که بر کنار ، پس این جا


مکن به هرزه طمع در بلای عشق سلامت

امید منقطع از وصل دوست شرط نباشد


بر آستان رجا از لوازم است اقامت

نثار کردن جان خود ضرورت است و فریضه


اگر به موجب شکرانه ور بود به غرامت

نزاریا نکنی التفات اگر چه شده ستی


میان خلق فضیحت به صد هزار علامت

تو را چو غایت مطلوب حاصل است و معین


به صرف کردن عمرت در این بلا چه ندامت